هر بار که زیر برف قدم میزنیم..

دروغ چرا....

سرشار از گرمای تب داری میشوم

که این انجماد سر سخت وجودم را ذره ذره آب میکند

روزهای برفی...

کنار..همراهی ساده ...بی پیرایش..._چون "تو"

و تلاقی نگاه ها..

ومن چه مستانه باورت دارم

و افسون افسونگری چشمانت شده ام

_خاطراتی مبهم_

همه شان را دوست دارم

_توهم شیرین_

زین پس قدر خلوتهایمان را خواهم دانست

دوست دارم دستانت را

دور گردن احساسم بپیچی...
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/12/17 - 20:54